چشمانم را می بندم
نمیبینم
نمیخوانم
بغض نمیکنم
تلمبار نمیکنم
غم نداشتنت را
دروغ می بافم
که دیگر دوستت ندارم
ب*اران
کامم از خاطرات شیرینت تلخ تلخ است
مثل قهوه فالی که هر روز به امید آمدنت سر میکشم
تو انتخاب منی
کاش میدانستی بین هزاران هراز نفر چگونه صاحب قلبم شدی
کاش تومرا میفهمیدی
کاش کامم با تو شیرین میشد
ب*اران
گفت به امید دیدار
می گویم لعنت به دیداری که تورا از من جدا کند
گفت بفهم مرا
می گویم لعنت به من که جز عشق هیچ نمیفهمم
ودیگر هیچ نگفت
من ماندم و هزار حرف ناگفته
من ماندم و چشمانی مانده در حسرت
من ماندم و انتظاری به بلندای زندگی، به سختی مرگ
ب*اران
وقتی که گرگ بره نما شد چه میکنید؟!
شیطان خدا نکرده خدا شد چه میکنید؟!
در معبدی که خاطرهها در عبادتند
برقی جهید و قبله دو تا شد چه میکنید؟!
این خار این وَبالِ لبِ چینههای لخت
سالار باغ آینهها شد چه میکنید؟!
این پیرزن که خون اساطیر میخورد
خاتون قصهگوی شما شد چه میکنید؟!
ای چشمهای سبز تماشا اگر شبی
یک در کنار پنجره وا شد چه میکنید؟
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست
بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم, توی ایوانی که نیست
بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست.....
سکوت وصبوریم را
پای ضعف وبی کسیم نگذار!
دلم به چیزهایی پایبنداست
که تویادت نمیاد . . .
روز زن و روز دخترو به همه دخترای گل تبریک میگم ایشالله همه لبخند رو لباتون باشه و همیشه شادی بخش باشید...
هیچ مترسڪی را
شبیه گرگ نساختند
شبیه پلنگ یا خرس هم نساختند
به گمانم...
ترسناڪ تر از آدمیزاد نیافته اند
مترسڪ سازها...!
نه مرا خواب به چشم
ونه مرا دل در دست
چشم و دل هر دو به
رخسار تو آشفته و مست
ڪاش مادرم...
ڪمی از لبخندهای
روزهای ڪودڪی هایم را
ڪنار پونه ها و نعناهایش
خشڪ می ڪرد . . .
برای این روزهای دلتنگی ام !!!
تعداد صفحات : 9